ساعتی
پیش توی تراس رو به کوچه دراز کشیده بودم ، بوی بهار نارج از درختان کوچه
تا طبقه چهارم قد می کشید و من خیره به چشمک زدن های چراغ هواپیمایی که
آرام در آسمان شب به سمت جنوب می رفت به یاد شب و روزهایی افتادم که سلول
ام هم قد همین تراس کوچک اما سرد و نمور و بی روزن بود و من در حسرت هوای
تازه ، در اوج دلتنگی ، تنها تکیه گاهم ایمانی بود که به درستی راه داشتم
...
اگر چه آن روزهای سخت گذشت ، هنوز اما سلول ها پا برجاست !
و هنوز اما بلندگوی ها بدست ما نمی افتد !
ما در هراس تبرها غوطه می خوریم ...
عکس زنش رودیدم.یه کون مشتی داره.وااای
پاسخحذف