۲۷ مهر ۱۳۹۱

آرزو


گاهی برای رسیدن به یک آرزو ، سالهای زیادی از عمرت را به انتظار مینشینی ، گاهی به سمت رویاهایت قدم برمیداری ، گاهی میدوی ، گاهی از پا میفتی و سینه خیز ادامه میدهی ، گاهی از هوش میروی و وسط راه ، پهن زمین میشوی ... به هوش که می آیی باز به راه
ت ادامه میدهی و شاید مغروری به این همه پشتکار ...
یک قدم مانده به صبح به بارگاه آرزویت نزدیک میشوی ، آنقدر خسته که رمقی در پاهایت نیست ...
ناگهان ، خدا ،درست زمانی که رسیده ای ، انتخاب دیگری هم پیش پایت میگذارد و راه دیگری هم پیشنهاد میکند ... تو میمانی و گذشته ات ، تو میمانی و دیوانگی ...
قمار که میکنی ، گاهی باید دیوانه باشی ...
من طعم این دیوانگی را چشیده ام ... پیشنهاد او از آرزوی من شیرین تر بود ...
 هیلا صدیقی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ