دیروز :
نوجوان که بودیم ، با چشمهایی اگر عاشق می شدیم ، فصل ها می گذشت شاید
کلامی بین راه رفتن های هر روزه و تعقیب های عاشقانه رد و بدل شود . به
شماره دادنی بیانجامد و در نهایت قرار محرمانه ای در کوچه پس کوچه های پر
خطر و یا پارکهای پر مامور !
آن روزها تمام عشق مکالمه از باجه تلفن خیابان بود و داشتن چند دو ریالی در جیب !
امروز :
دوست نوجوانی سوار ماشینم شد که تا خانه برسانمش ، مقابل داروخانه ای گفت : لطفا بایست .
رفت و پلاستیکی در دست برگشت .
گفتم : خدا بد نده ، مریض شدی ؟!
گفت : نه !
گفتم : پس چی خریدی ؟!
با شیطنت گفت : حالا ...
به شوخی گفتم : مگه کاندوم خریدی ؟!
به جدی گفت : آره !
فردا : ؟
-----------------------
از فیس بوک آریا آرام نژاد
دوست نوجوانی سوار ماشینم شد که تا خانه برسانمش ، مقابل داروخانه ای گفت : لطفا بایست .
رفت و پلاستیکی در دست برگشت .
گفتم : خدا بد نده ، مریض شدی ؟!
گفت : نه !
گفتم : پس چی خریدی ؟!
با شیطنت گفت : حالا ...
به شوخی گفتم : مگه کاندوم خریدی ؟!
به جدی گفت : آره !
فردا : ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر