۲۰ آبان ۱۳۹۱

خاطره خواندنی کامبیز حسینی ( مجری برنامه پارازیت )

یکی از بد ترین خاطرات زندگی من بر می گرده به وقتی که ۱۳سالم بود از طرف گروه تیاترمدرسه ی راهنمایی نمونه ی ابرار مشهد رفتیم تیاتری راجع به فلسطین در مسجد «طرق» از توابع فقیر نشین مشهد اجرا کنیم. من نقش معلمی فلسصینی رو بازی می کردم که زبانش رو روی صحنه می بریدند که نتونه دیگه حرف بزنه!.. وقتی رسیدیم به مسجد طرق صد ها نفر اومدن تا این نمایش رو ببینند. نمایش تراژدی بود ولی در عین حالی که ما قصه ای تلخ رو می گفتیم دخترهای طرقی در طول نمایش به ما چشمک می زدند و من هم به یکی از خانم ها در حین نمایش لبخند زدم! .. رییس بسیج مسجد اینو دید و بعد از نمایش یقه ی منو گرفت و در حالی که به شدت منو کتک می زد برد انداخت تو حیاط دفتر بسیج جایی که دو تا سگ گنده مرتبا پارس می کردند و هر لحظه امکان داشت به من حمله کنند. من و این سگ ها نیم ساعت با هم در حیاط بسیج تنها بودیم و اونها به من حمله کردند و من با داد وبیداد کمک کمک از خودم دفاع کردم. من گریه کنان به رییس بسیج تمنا می کردم منو از دست این سگ ها نجات بده. داد می زدم من دختر بازی نکردم و گناهی ندارم. بالاخر معلم پرورشی مدرسه مون اومد و وساطتت کرد و منو از اون حیاط و سگ هایی که دو برابر من بودند نجات داد. سال ها طول کشید تا با سگ جماعت تو زندگیم آشتی کنم ولی هیچ وقت با اون مادر قحبه ای که منو انداخت تو اون حیاط آشتی نکردم. نمی دونم چرا یهو یاد این خاطره تلخ زندگیم افتادم.شاید به خاطر اتفاقی که برای ستار بهشتی افتاد. تصور اینکه در زندان چه بلایی سرش آوردن به اندازه ی تجربه ی من در حیاط مسجد طرق مشهد در۱۳ سالگی تلخ بود.
 
از فیس بوک کامبیز حسینی

۱ نظر:

  1. والااین آقاهم داره توامریکازندگی کردن رومیفهمه چیه!خداکنه تموم جوونای ایرونی واقعأبه حق خودشون یعنی زندگی کردن(امنیت کاری واشتغال وازدواج واقتصادی وسیاسی)برسند

    پاسخحذف

بايگانی وبلاگ